کوهِ صبر

مبرّد و ابن عايشه نقل کرده‌اند: مردى شامى حضرت را دید و به ناسزاگويى پرداخت. امام حسن(عليه‌السلام) پاسخ او را نداد و سكوت کرد. وقتى ناسزاگويى آن مرد پايان يافت، امام(عليه‌السلام) جلو آمد، سلام کرد، لبخندى زد و فرمود:
«اى پيرمرد! تصور می‌کنم غريبه هستى و گويا امر بر تو مشتبه شده. اگر بخواهى از تو راضى باشيم، راضى خواهيم شد؛ اگر چيزى بخواهى مى‌دهيم، اگر راهنمايى خواسته باشى راهنمايى‌ات مى‌کنيم؛ اگر مرکبى خواستى سوارت مى‌گردانيم، اگر گرسنه‌اى، تو را سير مى‌گردانيم، اگر لباس بخواهی به تو عطا می‌کنیم و اگر نيازمندى بى‌نيازت خواهيم گرداند؛ اگر رانده شده‌اى پناهت مى‌دهيم، اگر نيازى دارى آن را برآورده خواهيم ساخت؛ اگر بار و بُنه سفرت را به منزل ما بياورى و تا هنگام رفتن، مهمان باشى برايت مناسب‌تر است، زيرا ما از خانه وسيع و جاه و مال فراوانى برخورداريم.»
مرد با شنيدن سخنان حضرت به گريه افتاد و عرضه داشت: «گواهى مى‌دهم که شما جانشين خدا در زمين هستى و خداوند بهتر از هر کس مى‌داند رسالت خويش را در چه خاندانى قرار دهد، تو و پدرت منفورترين آفريدگانِ خدا نزد من بوديد، ولى اکنون محبوب‌ترين آفريدگانش پيش من هستيد.»(۱)
::
وقتى مروان حَكَم سرسخت‌ترين دشمنان اهل‌بیت(عليهم‌السلام) در تشييع پيكر پاک امام مجتبى(عليه‌السلام) و حمل جنازه‌اش شرکت جُست امام حسين(عليه‌السلام) با شگفتى به او فرمود: «تو که دلش را خون کردى چگونه جنازه‌اش را حمل مى‌کنى؟»  
در پاسخ گفت: آن کارها را در حق کسى روا داشتم که صبر و بردبارى‌اش با کوه‌ها برابرى مى‌کرد.(۲)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱. پیشوایان هدایت، ج۴ (سبط اکبر حضرت امام حسن مجتبی علیه‌السلام)، ص۴۶؛ به نقل از مناقب ابن‌شهرآشوب ۱۸۴/۳.
۲. همان، ص۳۷؛ به نقل از تهذیب التهذیب ۲۹۸/۲.