نشسته تو دلت غمی به وسعت يه آسمون
امشب شده ذکر لبت، انا الیه راجعون
ابری شده چشات، بغضه توی صدات
زندگىِ بیفاطمه، سخته چقدر برات
دیدم اسیر شدی، از دنیا سیر شدی
سی سال پیش دیدم بابا، یک شبه پیر شدی
عمری، پلکات نخوابیدن شب تا سحر
حالا انگار، رسیده موقع سفر
«بابای من علی»