بارون نیست میباره، اشکای منه
لبخندت قلبم رو آتیش میزنه
فدات بشه بابات
ای طفل معصومم، ای هستی من
لب وا کن نالهای فریادی بزن
فدات بشه بابات
من بودم تشنۀ یاری اما
تو اومدی که یاری کنی باباتو
تو بودی تشنۀ یک جرعه آب
ولی نشد من کاری کنم براتو
آسمونا خون میبارن برات
وَاسْتَعينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاة
«الله اکبر، دیگه ندارم یار و یاور
پسرمو لبتشنه کشتن، بیقرارم از داغ اصغر»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
راه چارهای نمونده واسه من
روی دست من شد قنداقهت کفن
چیکار کنه بابات؟
تو خیمه منتظر مونده مادرت
میمیره اما از داغ حنجرت
چیکار کنه بابات؟
من موندم چطور برم تا خیمه
که از غم و داغ تو کسی نمیره
من موندم کی آخه از دست من
این یاس غرق خونو باید بگیره
مونده بیتاب مونده مضطر بابات
وَاسْتَعينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاة
«الله اکبر، دیگه ندارم یار و یاور
پسرمو لبتشنه کشتن، بیقرارم از داغ اصغر»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
میسوزم از داغِ خشکی لبات
میسازم از خاکا گهواره برات
بخواب گل رباب
شرمنده شد از لبهای تو فرات
تا محشر میخونه لالایی برات
بخواب گل رباب
بعد از تو، قرارم از دستم رفت
که میبینم گهوارهت، شبیه قبره
از خون گلوت وضو میگیرم
دلم گرفته وقتِ نماز صبره
رفته از دست، حالا صبر بابات
وَاسْتَعينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاة
«الله اکبر، دیگه ندارم یار و یاور
پسرمو لبتشنه کشتن، بیقرارم از داغ اصغر»