شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

بی‌تاب شهادت

سر تا پایش مجتبی شده
روحش از جسمش جدا شده
قلبش بی‌تاب شهادت و
چشمش لبریز از خدا شده

مثل شیر جمل عازم شد
وقت جنگیدن قاسم شد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تیر آمد شد سینه‌اش سپر
در خون شد لب‌تشنه غوطه‌ور
سنگ آمد آیینه را شکست
از داغش شد عمه خون‌جگر

بر لبش نالۀ یا زهرا
وای از زخم سم مرکب‌ها