شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

غروب بی‌کسی‌ها

یه دنیا غمه این شب آخر
تو آسمون چشمای خواهر
می‌گه زیر لب مونده بی‌یاور
حسین من

با گریه می‌گه بی‌تو دلم آروم نمی‌شه
الهی باشه سایه‌ت روی سرم همیشه

توی خیمه‌ها چی گفت قاسم میون جمع اصحاب
روضه خوندی از اسارت و بلا و قحطی آب
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
رسیده شب بیعت یاران
یه خیمه پر از نغمۀ قرآن
یه خیمه پر از آه بی‌پایان
امون ای دل

رباب میون خیمه می‌گه با چشمای تر
بخواب عزیز مادر بخواب لالایی اصغر

زینب مضطر می‌مونه با غم و دلواپسی‌ها
داغ غربت و اسارت و غروب بی‌کسی‌ها