این گل سیزده ساله که ماه شب چاردهه و
میخونن إن یکاد برا اون قد و بالا
نه به رکاب میرسه پاش، نه زره اندازهش شده
ولی دارن همه میان برا تماشا
إن تُنکِرونی فَأنا بنُ الحَسَنه ذکر لباش
هر کسی میبینه میگه چه خالیه جای باباش
انگار حسن زنده شده، انگار بازم جمل بهپاس
تو دل دشمن افتاده، از رجزاش هول و هراس
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کوفیا که دیدن شده لشکرشون بیآبرو
دارن یلاشونو یکی یکی میارن
دیدن حریفش نمیشن، این دفعه با هم اومدن
داغشو میخوان به دل عموش بذارن
بارون تیر و سنگ و نیزه بود و گل، چه بیپناه
گم شده بود توی محاق خاک و خون، پیکر ماه
حالا حسینه و غمِ امانت برادرش
مونده به زیر دست و پا، مصحف سرخ و پرپرش