شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

من الذی ایتمنی

دیشب دوباره خوابتو دیدم
تو رؤیا بازم روتو بوسیدم
دارم دیگه از غصه جون میدم
بابا جونم

بدون تو برا من این زندگی عذابه
بیا ببر باباجون منو از این خرابه

رفتی و بی‌تو دلم خونه پریشونه بابایی
دخترت مونده تو ویرونه غریبونه بابایی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بابا نمی‌پرسم کجا بودی
تو پیش ما رو نیزه‌ها بودی
رو خاک بیابون رها بودی
باباجونم

دلم دوباره تنگه، برا علی اکبر
یادم نرفته دشمن رحمی نکرد به اصغر

رفتی و دیدم که غرق خون اسیر نیزه‌هایی
دل پریشونم، من الذی ایتمنی بابایی