شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

نمی‌دونم خبر داری؟

بابا، گریه، امونمو بریده
جونم به لب رسیده، بابا بابا
بابا، یه کم بشین کنارم
که خیلی حرفا دارم، بابا بابا

نمی‌دونم خبر داری؟ النگومو ازم گرفتن
نمی‌دونم خبر داری؟ کبود شده صورت من
نمی‌دونم خبر داری؟ که چشمای من شده تار
نمی‌دونم خبر داری؟ ماها رو بردن تو بازار

«بابایی پامو نگا، وَرمِ چشمامو نگا
تا رفتی خیمه رو سوزوندن، وضع موهامو نگا»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بابا، اشکام، راه گلومو بسته
ببین دلم شکسته، بابا بابا
خیلی، مصیبتا کشیدم
یه روز خوش ندیدم، بابا بابا

نمی‌دونم خبر داری؟ یه خواب راحت نداشتم
نمی‌دونم خبر داری؟ که روی خاک سر گذاشتم
نمی‌دونم خبر داری؟ دلم پر از درد و داغه
نمی‌دونم خبر داری؟ که افتادم از رو ناقه

پاهام آبله گرفت، دستمو سلسله گرفت
خیلی دلم از خنده‌های، تلخ حرمله گرفت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بابا، دیدی، که گریه‌ها اثر کرد
شب غمو سحر کرد، بابا بابا
امشب، اگه صدام گرفته
ولی دعام گرفته، بابا بابا

می‌دونم که خبر داری! بابای خوبم می‌دونم
می‌دونم که خبر داری! از دستای ناتوونم
می‌دونم که خبر داری! از دردای بی‌شمارم
می‌دونم که خبر داری! از علت چشم تارم

چشمام تر شده بابا، شب آخر شده بابا
منو ببر دیگه رقیه، دردسر شده بابا