شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

آیینۀ دل

ای در تو عیان‌ها ونهان‌ها همه هیچ
پندار یقین‌ها و گمان‌ها همه هیچ
از ذات تو مطلقاً نشان نتوان داد
کآن‌جا که تویی بُوَد نشان‌ها همه هیچ

راه تو به هر روش که پویند خوش است
وصل تو به هر جهت که جویند خوش است
روی تو به هر دیده که ببینند نکوست
نام تو به هر زبان که گویند خوش است

ای آنکه گشایندۀ هر بند تویی
بیرون ز عبارت چه و چند تویی
این دولت من بس که منم بندۀ تو
این عزت من بس که خداوند تویی

عصیان خلایق ار چه صحرا صحراست
در پیش عنایت تو یک برگِ گیاست
هر چند گناه ماست کشتی، کشتی
غم نیست که رحمت تو دریا دریاست

ای قبلۀ هر که مُقبَل ‌آمد، کویت
روی دل مُقبِلان عالم سویت
امروز کسی کز تو بگرداند روی
فردا به‌کدام روی بیند رویت

ای آن که برآرندۀ حاجات تویی
هم کافل ‌و کافی ‌مهمات تویی
سرّ دل خویش را چه گویم با تو
چون عالم سِرّ وَ الْخَفیّات ‌تویی

هرگز دلم از یاد تو غافل نشود
گر جان بشود، مهر تو از دل نشود
افتاده ز روی تو در آیینۀ دل
عکسی که به هیچ وجه زایل نشود

گفتم: چشمم، گفت: به راهش می‌دار
گفتم: جگرم، گفت: پرآهش می‌دار
گفتم که: دلم، گفت: چه داری در دل؟
گفتم: غم تو، گفت: نگاهش می‌دار

یارب به محمّد و علیّ و زهرا
یارب به حسین وحسن و آل عبا
کز لطف برآر حاجتم در دوسرا
بی منّت خلق، یا علیَّ الاعلا!

گوشۀ طرز (دستگاه همایون)