شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

باران لطف

از لحظۀ پابوس، بهتر، هيچ حالی نيست
شيرينیِ اين لحظه‌ها در هر وصالی نيست

مهمان درگاهت شدم با اين‌كه می‌دانم
اين خانه جای هر گدای لاابالی نيست

مانند شمعی می‌درخشی بين زائرها
دور ضريحت هرگز از پروانه خالی نيست

باران لطف و رحمتت يک‌ريز می‌بارد
در هيچ فصلی اين حوالی خشک‌سالی نيست

حاجت روا از قم به تهران باز می‌گردم؟
بعد از زيارت ديگر اين جمله سؤالی نیست

خواهش فراوان است در این دل، ولی بانو
جز دوری و دلتنگیِ مشهد، ملالی نيست