شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

بی‌خبری‌ها

من ماندم و مرغ سحر و نوحه‌گری‌ها  
اندوه پرستو، غم بی‌بال‌وپری‌ها

من ماندم و هشتاد و چهار آیۀ عصمت  
در سایۀ آوارگی و دربه‌دری‌ها...

من خواهر خورشید به خون خفتۀ عشقم  
باید که بگیرم خبر از هم‌سفری‌ها

در این شب تاریک خدایا! کمکم کن  
تا راه به جایی ببرد، راهبری‌ها

خون شهدا ریخت، در این دشت بلاخیز  
تا خشک شود ریشۀ بیدادگری‌ها

تا صاعقۀ ظلم و ستم را ببرد باد  
تبدیل به فریاد شد این نوحه‌گری‌ها

ای خون شما آبروی چشمۀ توحید  
ای چشم شما آینۀ حق‌نگری‌ها

عباس علمدار! تو همت کن و برخیز  
تا سهم شقایق نشود خون جگری‌ها

ای ماه شب چارده‌، امشب به کجایی؟  
جان بر لب من‌ آمده از بی‌خبری‌ها...