شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

سحرهای اشتیاق

این خانواده آینه‌های خدایی‌اند
در انتهای جادۀ بی‌انتهایی‌اند

خیل ملک مقابلشان سجده می‌کنند
این‌ها خدا نی‌اند ولیکن خدایی‌اند

هرکس که می‌رسد سر اطعام می‌برند
فرقی نمی‌کند که فقیران کجایی‌اند

یک «السلام» و یک «و علیک السلام» سبز
این‌ها همان مقدمۀ آشنایی‌اند...

سوگند می‌خوریم که پروانه زاده‌ایم
همسایۀ قدیمی این خانواده‌ایم


تو آسمان جودی و ما یا کریم تو
پرواز می‌کند دل ما تا حریم تو

احساس می‌کنم به تو نزدیک می‌شوم
وقتی که می‌وزد سر راهم نسیم تو

وقت کرامت است که از راه آمده‌ست
آن آشنای کوچه‌نشین قدیم تو...

سوگند می‌دهیم خدا را در این سحر
بر پینه‌های رحمت دست کریم تو

ما را همیشه سائل دست شما کند
ما را به زیر پای شما خاک پا کند...


ای در هوای پاک نگاهت سلام‌ها
نامت نداشت سابقه‌ای بین نام‌ها

ای سبزی بهار خدا سیر می‌شوند
از عطر سفره‌های حضورت مشام‌ها...

در کوچه‌ات کسی به کسی جا نمی‌دهد
مکثی نما به شوق چنین ازدحام‌ها

سائل شدن کنار نگاه تو واجب است
وقتی گدا به چشم تو دارد مقام‌ها

تو سفره‌دار شهر خدا، ما گدای تو
مثل کبوتریم و اسیر هوای تو


آن‌کس که پیش پای شما خم نمی‌شود
در خانۀ فرشته هم آدم نمی‌شود

آقای من بدون توسل به نام تو
حالی برای توبه فراهم نمی‌شود

دست مرا بگیر و به سمت خدا ببر
چیزی که از بزرگی‌تان کم نمی‌شود

آرامش تو باعث طوفان کربلاست
بی‌صلح تو قیام مُحَرم نمی‌شود...

تا کربلا رسید صدای سکوت تو
این قیل و قال‌ها به فدای سکوت تو


ای از هزار حاتم طائی کریم‌تر
لطف تو از تمام کریمان قدیم‌تر...

تو ابتدای نسل طهورای کوثری
هرکس حسودتر به تو باشد عقیم‌تر

در این مسیر رو به خدایی ندیده‌ایم
از رد پای گیوۀ تو مستقیم‌تر

در کربلا به آینه‌ات سنگ می‌زنند
هرکس شبیه‌تر به تو جرمش عظیم‌تر

آقا تو در کلام خلاصه نمی‌شوی
در حضرت و امام خلاصه نمی‌شوی