شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

عجب غروب غریبی

شَمَمتُ ریحَکَ مِن مرقدِک، فَجَنَّ مشامی
به کاظمین رسیدم برای عرض سلامی

تو آن همیشه امامی، من آن همیشه غلامم
من آن همیشه غلامم، تو آن همیشه امامی

مرا خیال نمازت شبی کشید به رؤیا
عجب رکوع و سجودی، عجب قعود و قیامی

چه اشتراک قشنگی‌ست بین طوس و مزارت
که از تو و پدرت هست در دو صحن مقامی

نوشته‌اند به باب الرضا تمامیِ جودی
نوشته‌اند به باب المراد جودِ تمامی

شبی ز بخت بلندم به خانۀ تو رسیدم
چه سفره‌دار کریمی، چه خوانی و چه طعامی

سؤال داشتم از غربتت، زمان به عقب رفت
نگاه بود جوابت، نه حرفی و نه کلامی

عجب فراز عجیبی، عجب غروب غریبی
پس از سه روز هنوز آفتاب، بر لب بامی...