شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

پنجره فولاد

قلبی شکست و دور و برش را خدا گرفت
نقاره می‌زنند... مریضی شفا گرفت

دیدی که سنگ در دل آیینه آب شد
دیدی که آب حاجت آیینه را گرفت

خورشید آمد و به ضریح تو سجده کرد
اینجا برای صبح خودش روشنا گرفت...

از آن طرف فرشته‌ای از آسمان رسید
پروانه‌وار گشت و سلام مرا گرفت

زیر پرش نهاد و به سمت خدا پرید
تقدیم حق نمود و سپس ارتقا گرفت

چشمی کنار این همه باور نشست و بعد
عکسی به یادگار از این صحنه‌ها گرفت

دارم قدم قدم به تو نزدیک می‌شوم
شعرم تمام فاصله‌ها را فرا گرفت

دارم به سمت پنجره فولاد می‌روم
جایی که دل شکست و مریضی شفا گرفت