شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

آیینۀ عطوفت

داغی عمیق بر دل باران گذاشتی
ای آن‌که تشنه سر به بیابان گذاشتی

از مال و خانواده و از جان گذشته‌ای
از مال و خانواده و از جان گذاشتی

باید شنید بر سرت آن شب چه‌ها گذشت
از نیزه‌ای که سر، به سر آن گذاشتی

ختمی برای واژۀ انسان گرفتی و
بر نی بنای خواندن قرآن گذاشتی

آیینۀ عطوفت و تیغ حماسه‌ای
ما را در این معادله حیران گذاشتی

مهرت چگونه در دل ما جا گرفته است؟
باغی‌ست این که در دل گلدان گذاشتی