شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

ابرهای جهان

امشب ردیف شد غزلم با نمی‌شود
یا می‌شود ردیف كنم یا نمی‌شود

شاعر چه باید از تو بگوید که شأن توست؟
ناموس خلقت است؛ خدایا! نمی‌شود...

زخمی‌ست داغ فاطمه بر سینۀ‌ علی
زخمی كه هیچ‌گاه مداوا نمی‌شود

تنها نه هستی علی از دست رفته است
هستی بدون فاطمه معنا نمی‌شود

طاقت بیار خالیِ این خانه را علی!
گفتی که گریه سر ندهی... ها نمی‌شود

«حُزنی فَسَرمَدٌ، و لیالی مُسَهّدٌ»
این گفته‌های توست که حاشا نمی‌شود

می‌خواستی که دخترت از حال مادرش
چیزی نپرسد از تو، دریغا! نمی‌شود

«لا خیرَ بعد فاطمه» هم بی‌حساب نیست
یعنی كسی برای تو زهرا نمی‌شود

تقویم عمر یاس تو هجده بهار داشت
این راز مبهمی‌ست كه افشا نمی‌شود

این گنج تا قیام قیامت نهفته است
این قبر، گوهری‌ست كه پیدا نمی‌شود

باور كنید حكم گذرنامۀ بهشت
الا به دست فاطمه امضا نمی‌شود

دوزخ كنار می‌كشد از نام پاک او
آتش حریف دختر طاها نمی‌شود

برگَرد یاس پرپر گلخانۀ‌ رسول!
در سینۀ علی غم تو جا نمی‌شود

آن شب سپیده سر زد و روشن نشد چرا؟
از گوشۀ بقیع علی پا نمی‌شود