شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

از داغ لبت می‌میرم

بر لب آبم و از داغ لبت می‌میرم
هر دم از غصهٔ جانسوز تو آتش گیرم

مادرم داد به من درس وفاداری را
عشق شیرین تو آمیخته شد با شیرم

بوتهٔ عشق تو کرده‌ست مرا چون زرِ ناب
دیگر این آتش غم‌ها ندهد تغییرم...

تا که مأمور شدم علقمه را فتح کنم
آیت قهر، بیان شد ز لب شمشیرم

سایهٔ پرچم تو کرد سرافراز مرا
عشق تو کرد عطا، دولتِ عالم‌گیرم

کربلا کعبهٔ عشق است و منم در احرام
شد در این قبلهٔ عشاق دو تا تقصیرم

دست من خورد به آبی که نصیب تو نشد
چشم من داد از آن آبِ روان، تصویرم

باید این دیده و این دست دهم قربانی
تا که تکمیل شود، حجّ من و تقدیرم

زین جهت دست به پای تو فشاندم بر خاک
تا کنم دیده فدا، چشم به راهِ تیرم

ای قد و قامت تو معنی «قدقامت» من
ای که الهام عبادت ز وجودت گیرم

وصل شد حال قیامم ز عمودی به سجود
بی‌رکوع است نماز من و این تکبیرم

بدنم را به سوی خیمهٔ اصغر مبرید
که خجالت زده زآن تشنه‌لب بی‌شیرم

تا کند مدح ابوالفضل، امام سجّاد
نارسا هست «حسان»!‌ شعر من و تقریرم