شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

امتحان بزرگ

دل به دریا زد و دل از او کند، گرچه این عشق شعله‌ور شده بود
تیغ اما دگر نمی‌برید، محو زیبایی پسر شده بود

پدر آن لحظه خوب می‌دانست، امتحانی بزرگ در پیش است
آه! گویی مقابل این سرو، تیغ اندازه تبر شده بود

باز می‌شد میان آن برهوت، جاده‌ای به دریچۀ ملکوت
سفر وحی بود و اسماعیل، این چنین راهی خطر شده بود

و زنی که تمام جانش را، تکه تکه به آسمان می‌داد
جان و دل می‌سپرد دست خدا، گویی از راز باخبر شده بود

ناگهان دید آسمان منا، سبز شد با ندای لبیکش
او که در امتحان ابراهیم، باز هم صاحب پسر شده بود

و خدا گفت: وقت اعجاز است، مرد این‌بار هم سرافراز است
دیگر آن زن نبود هاجر او، از فرشته فرشته‌تر شده بود...