شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

اندوه چهل سال

شبیه کوه پابرجایم و چون رود سیّالم
به سویت می‌دوم با کودکانی که به دنبالم...

تمام ابرها بر شانۀ من گریه می‌کردند
گرفتم آسمان خسته را زیر پر و بالم

نمی‌دانی چطور آرام کردم کودکانت را
گرفتم قطره‌های اشک را با گوشۀ شالم

ببین بر چهرۀ من ردّ پای باد و باران را
ببین بی‌عمر نوح امروز، بانویی کهن‌سالم!

نشد لبریز در طوفان غم‌ها کاسۀ صبرم
به آن پروردگاری که خبر دارد از احوالم

اگر عمری بماند تا کنارت سیر بنشینم
برایت شرح خواهم داد از اندوه چهل سالم
::
میان رفت و آمدهای قایق‌های سرگردان
به غیر از کشتی‌ات راه نجاتی نیست در عالم