شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

این است باران!

صبحی دگر می‌آید ای شب زنده‌داران
از قله‌های پر غبار روزگاران

از بی‌کران سبز اقیانوس غیبت
می‌آید او تا ساحل چشم انتظاران

آید به گوش از آسمان: این است مهدی!
خیزد خروش از تشنگان: این است باران!

با تیغ آتش می‌درد آن وارث نور
در انتهای شب گلوی نابکاران

از بیشه‌زار عطرهای تازه آید
چون سرخ گل بر اسب رهوار بهاران

آهنگ میدان تا کند او، باز ماند
در گرد راهش مرکب چابک سواران

آیینۀ آیین حق، ای صبح موعود!
ماییم سیمای تو را آیینه‌داران

دیگر قرار بی‌تو ماندن نیست در دل
کی می‌شود روشن به رویت چشم یاران؟...