شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

باب الحوائج

زندان تیره از نفسش روشنا شده
صد یاکریم گاه قنوتش رها شده

تا دیده کنج خلوت زندان، شکسته بال
در سجده آمده همه جانش دعا شده

از فتنه‌های سلسلۀ تیرگی تنش
هر بند، شرح واقعۀ نینوا شده

چون جامه‌ای فتاده به  گودال قتلگاه
تصویری از حماسۀ کرببلا شده

هر گوشه صحن و تربت نوباوگان او
آیینه‌دار حرمت دین خدا شده

امروز کیمیای جهان سرزمین ماست
این خاک اگر طلا شده هم از رضا شده

معصومه، کوثری‌ست کز امواج حلم و علم
دریای خفته در دل ایران ما شده

دیدیم اینکه تا به ثریا توان رسید
هر دم به یُمن پنجره‌هایی که وا شده

موسای دیگری‌ست، کنون نیل دیگری‌ست
فرعون‌هاست غرقۀ دام بلا شده

من پابرهنه آمدم از خویشتن برون
ای بُشر! آن بشارت محزون کجا شده؟

دریابمان که دربه‌در نفس سفله‌ایم
ای کز کرامتت فقرا اغنیا شده

یارا دری گشا که تو باب‌الحوائجی
دل در سیاه‌چالۀ دنیا فنا شد