شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

بهاری که در راه است...

دوباره روزهای سال شمسی رو به پایان است
ولی خورشید من در پشت ابر تیره پنهان است

ندارد غیر فرشی کهنه و یک قاب آیینه
ببین خانه‌تکانی در دل ساده چه آسان است

نبود امسال هم بابا سر سفره، نمی‌داند،
که من گرمای دستش را... ولی او در پی نان است

حواسش هست اما با من و دلواپسی‌هایم
دم رفتن به مادر گفته عیدی لای قرآن است

و کفش کهنه‌ام را در مسیری تازه می‌پوشم
وگرنه کفش نو در راه بی‌مقصد فراوان است

عدالت چون درختی خشک هر شب خواب می‌بیند
بهاری را که در راه است یوسف را که زندان است