شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

بهانۀ هستی

به بوسه بر قدمت چشم من حسادت داشت
به حیرتم که چرا خاک این سعادت داشت؟

تو ای بهانۀ هستی، خمید پشت فلَک
به این بهانه که بر خلقتت ارادت داشت

تو سر رسیدی و دیدیم در حریم رسول
درخت سبز امامت، گُلِ ولادت داشت

حضورِ سینۀ دریایی تو تنها بود،
که یازده دُرِ دُردانه رشادت داشت

من از غروبِ غریبِ ستاره دانستم
که بر سجودِ تو خورشید و ماه عادت داشت

چو می‌نشست به سجّادۀ فلَک، خورشید
فقط به سوی تو پیشانیِ عبادت داشت

بمیرم آن صدفِ گوهرِ امامت را
که روی دامن خود، مکتب شهادت داشت