شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

بوی بهاران

ماه مدینه رو سوی ایران می‌آورد؟
یا آفتاب رو به خراسان می‌آورد؟

می‌تابد از تمام زوایا بر این دیار
می‌آید و به پیکر ما جان می‌آورد

جغرافیای شرق به هم می‌خورد، ببین
دارد نسیم، بوی بهاران می‌آورد

آه ای کویرهای ترک‌خورده، از عطش!
او چشمۀ کرامت و احسان می‌آورد

رو می‌کند به جانب آفاق بی‌کران
یک آسمان ترنّم باران می‌آورد

این سرزمین، بهار قدمگاه سبز اوست
او هر دلی که هست به فرمان می‌آورد

بر دوش خود ردای پیمبر نهاده است
در دست خود نگین سلیمان می‌آورد...

قرآن ناطق است که لب باز می‌کند
او از کتاب، مدرک و برهان می‌آورد...

ای آسمان بگو که ندیده‌ست چشم تو
ابری که با خود این‌همه باران می‌آورد...