شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

بیم و امید

چگونه می‌شود از خود برید؟ آدم‌ها!
میان آینه خود را ندید، آدم‌ها!...

چگونه می‌گذرد روزها و شب‌هاتان
میان این همه بیم و امید آدم‌ها؟

در این مسابقۀ هیچ و پوچ و بی‌معنا
نهایتاً به کجا می‌رسید آدم‌ها؟

کدامتان ثمری خورده‌اید جز حسرت
میان جنگلی از کاج و بید، آدم‌ها؟...

گذشت دیگر روزی که در میان شما
دلی برای دلی می‌تپید، آدم‌ها!

امان نمی‌دهد این باغبان تماشا را
نمی‌شود گل از این باغ چید آدم‌ها!

هنوز خسته به دنبال خویش می‌گردم
کسی مرا ز شماها ندید آدم‌ها؟...