شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

تنها سکوت

پیچیده در ترنّم هستی، صدای تو
ای راز ناگشودۀ هستی، خدای تو

هر سو که چشم می‌رسد، آنجا حریم توست
آخر کجای عالمِ ما نیست جای تو؟

هر لحظه در عروجی و هر دم فراتری
کی می‌رسد عقاب تخیّل به پای تو؟

کشکول آسمان که پر است از ستاره‌ها
چشمِ گشوده‌ای‌ست به روی عطای تو...

دریای بی‌کرانۀ‌ عقل و شهود و عشق!
ای آبروی عالم ما موج‌های تو

هر شاعری که وصف تو گفته‌ست، دیده است
تنها سکوت بوده سزای ثنای تو...