شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

توفان غم

خدایا، تمام مرا می‌برند
کجا می‌برندم، کجا می‌برند؟

مرا غیر از این دل، نصیبی نبود
خدایا، خدایا، چرا می‌برند؟

 دریغا، بهاران این باغ را
به گلزار آلاله‌ها می‌برند

 کجا ای حقیقت، تو را بنگرم
از این پس که آیینه را می‌برند...

 چه پیش آمده‌ست آفتاب مرا
که بر شانه‌های عزا می‌برند

شگفتا که دریایی از نور را
چنین بر سر دست‌ها می‌برند

چه کردی که خاک تو را ای عزیز
از این پس برای شفا می‌برند

اماما، ببین روشنان فلک
غبار تو را توتیا می‌برند

سزاواری ای گل، که بر موج نور
تو را تا به عرش خدا می‌برند