شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

تویی دست‌گیر

ای همه هستی ز تو پیدا شده
خاک ضعیف از تو توانا شده...

آنچه تغیّر نپذیرد تویی
وآن‌که نمرده‌ست و نمیرد تویی...

هر که نه گویای تو خاموش به
آنچه نه یاد تو فراموش به...

روشنی عقل به جان داده‌ای
چاشنی دل به زبان داده‌ای...

از پی توست این همه امّید و بیم
هم تو ببخشای و ببخش ای کریم

چارۀ ما ساز که بی یاوریم
گر تو برانی به که روی آوریم!...

وین چه زبان این چه زبان‌دانی است؟
گفته و ناگفته پشیمانی است...

در صفتت گنگ فرو مانده‌ایم
من عَرَفَ الله فرو خوانده‌ایم...

چون خجلیم از سخن خام خویش
هم تو بیامرز به اِنعام خویش...

یار شو ای مونس غم‌خوارگان
چاره کن ای چارۀ بی‌چارگان

قافله شد، واپسی ما ببین
ای کس ما، بی‌کسی ما ببین

بر که پناهیم؟ تویی بی‌نظیر
در تو گریزیم، تویی دست‌گیر

جز درِ تو، قبله نخواهیم ساخت
گر ننوازی تو، که خواهد نواخت؟

دست چنین پیش که دارد، که ما
زاری از این بیش که دارد، که ما

درگذر از جرم که خواهنده‌ایم
چارۀ ما کن که پناهنده‌ایم...