شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

جانِ جهان

بی تو ای جان جهان، جان و جهان را چه کنم؟
خود جهان می گذرد، ماندن جان را چه کنم؟

ماه شعبان و رجب، نم‌نم اشکی شد و رفت
خانه ابری‌ست خدایا! رمضان را چه کنم؟

شانه بر زلف دعا می‌زنم و می‌گریَم
موسی من! تو بگو روز و شبان را چه کنم؟

صاحب «حیّ علی...»! لقمۀ نوری برسان
سحر از راه رسیده‌ست، اذان را چه کنم؟...

کاشکی جرم عیان بودم و تقوای نهان
پیش تقوای عیان، جُرم نهان را چه کنم؟

کاش می‌شد که سبک‌تر شوم از سایۀ خویش
آفتابا! تو بگو خواب گران را چه کنم؟

زخم شمشیر اگر قوت سحرگاه من است
وقت افطار ولی زخم زبان را چه کنم؟

رنجه از طعنۀ پیران پریشان نشدم
با چهل چلّه جنون، پند جوان را چه کنم؟

غرقۀ موج رجز، گم شدۀ بحر رَمَل
سینه خالی ز معانی‌ست، بیان را چه کنم؟