شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

جلوهٔ جان

رمضان سایۀ مهر از سرِ ما می‌گیرد
بال رأفت که فروداشت، فرا می‌گیرد

چون نگیرد دلم از رفتن ماه شبِ قدر؟
که خدا سایۀ مهر از سرِ ما می‌گیرد...

نعمتی بود خداداده که کفران کردیم
لاجرم نعمت خود داده، خدا می‌گیرد...

لذت ذوق و صفای شب قدرش ندهند
روزه آن کاو نه به ذوق و به صفا می‌گیرد

رمضان جلوۀ جان می‌دهد و صیقل روح
وه کز او آینۀ دل چه جلا می‌گیرد...

رمضان دار شفایی‌ست که هر جان و دلی
داروی دردی از این دار شفا می‌گیرد

وآن که با جملۀ اعضا و جوارح، به جهاد
روزه با سنگ تمام و به سزا می‌گیرد

در شب قدر اگر دست دهد دامن دوست
دادخواه دو جهان دست دعا می‌گیرد

عرش رحمان به ندایی خفی آن شب خواناست
وآن سراغی‌ست که از اهل وفا می‌گیرد

روزه با فطره امان است و برات شب قدر
هرکه شد در دو جهان، کام‌روا می‌گیرد

حقّ مظلوم ادا گر نکنی خود به وفا
مطمئن باش که ظالم به جفا می‌گیرد

غفلت از ساعت موعود خطایی‌ست عظیم
آسمان بندۀ غافل به خطا می‌گیرد

هر که حلوای ارادت به دهانش مزه کرد
از خدا خلعت تسلیم و رضا می‌گیرد

شاعران را صله از دست امیر است و وزیر
«شهریار» این صله از دست خدا می‌گیرد