شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

حسرت موّاج

در وصف تو کس، روشن و خوانا ننوشته‌ست
ای هر که نویسد ز تو، گویا ننوشته‌ست!

آن ماه بدیعی که کسی بهر بیانت
از معنی آن صورت زیبا ننوشته‌ست...

چون علقمه، کس در دل آن حسرت موّاج
با نثر روان از لب سقّا ننوشته‌ست

یا شعر تری خوش‌تر از آن مشک گُهربار
با قافیۀ خشکی لب‌ها ننوشته‌ست

خونی که چکید از قلم دست علمگیر
جز شرح غم و غربت مولا ننوشته‌ست

جز چشم تو چشمی به ورق پارۀ مقتل
با ذکر سند، روضۀ زهرا ننوشته‌ست

در کرببلا روح تو تلمیح علی بود
از شیعه کسی آن همه شیوا ننوشته‌ست...

می‌خواند کسی یک به یک آیات علق را...
زآن سجدۀ واجب، کسی اما ننوشته‌ست

فریاد زدی «اَدرک» و صد حیف که راوی
یک خط هم از آن شوق تماشا ننوشته‌ست

چون خون خدا ـ غم‌زده ـ با خط شکسته
سربسته، کسی مرثیه‌ات را ننوشته‌ست

گویی قلم ای اوج کرامات حسینی!
یک موج ز دریای تو حتی ننوشته‌ست...