شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

حقیقت روشن

عجب فضائل عرشی، عجب کمالی داشت
چه قدر و منزلت و جلوۀ جلالی داشت

به پیش پرتو خورشید، تیر‌گی محو است
سپیده را چه غمی گر سیاه‌چالی داشت

کجاست گر که عبایی از او فقط باقی‌ست
میان شور مناجات خود چه حالی داشت

نگشت مانع پرواز او غل و زنجیر
برای سیر و سلوکش همیشه بالی داشت

چراغ خلوت او بود ذکر یا قدوس
که آن حقیقت روشن دل زلالی داشت

نبود غافل از اندیشۀ خداجویی
به قدر فرصت گل‌ها اگر مجالی داشت

به گردنی که نشد خم، به پیش ظلم و ستم
ز باغ سرخ شهادت عجب مدالی داشت

تمام زندگی او قیام بود و جهاد
چه روزهای عزیزی، چه ماه و سالی داشت

از آن دعا که به لب داشت در شب هجران
امید روشنی و مژدۀ وصالی داشت...