شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

حیرت مصوّر

شکست باورت، ای کوه! پشت خنجر را
نشاند در تب شک، غیرت تو باور را

برادری به وفاداری تو معنی یافت
که از گلوی تو فریاد زد برادر را...

فرات آینه شد، پیش چشم غیرت و آب
مگر نشان بدهد حیرت مصوّر را

نگاه کردی و دیدی حرم در آتش بود
و در طواف حرم، فوجی از کبوتر را

گذشتی از سر آب و به خاک افتادی
که سر به سجده گذاری هر آن مقدّر را

فرات بعد تو عمری‌ست تا که می‌گرید
عطش جز این نشناسد زبان دیگر را

تویی که نام تو با هرچه رود پیوسته‌ست
و بی تو آب نمی‌بیند آن طرف‌تر را