شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

دارالشفای درد جهان

آن شب که دفن کرد علی بی‌صدا تو را
خون گریه کرد چشم خدا در عزا تو را

در گوش چاه، گوهر نجوا نمی‌شکست
ای آشیانِ درد، علی داشت تا تو را

ای مادرِ پدر، غمش از دست برده بود
همراه خود نداشت اگر مصطفی تو را

زین درد سوختیم که ای زُهرۀ منیر
کتمان کند به خلوت شب، مرتضی تو را

ناموسِ دردهای علی بودی و چو اشک
پیدا نخواست غیرتِ شیر خدا تو را

دفن شبانۀ تو که با خواهش تو بود
فریاد روشنی‌ست ز چندین جفا تو را

تا کفرِ غاصبان خلافت عَلَم شود
راهی نبود بهتر از این، مرحبا تو را!

یک عمر در گلوی تو بغض، استخوان شکست
در سایه داشت گرچه علی چون هما تو را...

تحریف دین، فراق پدر، غربتِ علی
انداخت این سه دردِ مجسّم ز پا تو را...

دادند در بهای فدک آخر ای دریغ
گلخانه‌ای به گسترۀ کربلا تو را...

پهلو شکسته‌ای و علی با فرشتگان
با گریه می‌برند به دارالشفا تو را

دارالشفای درد جهان، خانۀ علی‌‌ست
زین خانه می‌برند ندانم کجا تو را؟!...