شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

درد پنهان

هیچ کس نشناخت دردا! درد پنهان علی
چون کبوتر ماند در چاه شب افغان علی

چون علی نشناخت خود را در جهان، یک حق‌شناس
ماند در آیینه سیمای درخشان علی

از علی کی زودتر ای صبح، سر برداشتی؟
یک شب از بالین شب تا صبح پایان علی

گرچه ای بغض، آبرویت را علی هرگز نریخت
همچو سنگ آویختی دست از گریبان علی

چاشنی دارد اگر مرگ و حیات از شور عشق
آبرویش مایه دارد از نمکدان علی

از دهانی بر دهانی می‌رود چون بوی گل
قصهٔ از گوش‌های خَلْق پنهانِ علی

در میان آید اگر پای عدالت می‌نهد
داغ بر دست برادر، خشم سوزان علی

پرچم فتحی درخشان بود در روز نبرد
چون درفش صبح صادق، گَرد جولان علی

کودک باهوشِ عقل و علم بازیگوش را
با هزاران خون دل، پرورده دامان علی

در کویر خاک، باغ لاله پوش کربلا
هست چشم انداز سبزی از گلستان علی

کعبه از شوق لقای او گریبان چاک زد
هست یعنی کعبه هم از سینه چاکان علی!

نقش آن چاک گریبان، ماند در بیت عتیق
تا نشانی باشد از زخم نمایان علی

ای غم! از درد علی، بویی نیاوردی به دست
عودسان هر چند عمری سوختی جان علی

نالهٔ مجروح دارد ساز غم، امشب مگر
خورده زخم از ناترازان فرق میزان علی؟

داده بود انگشتری را بر گدای دیگری
داد جان را بر شهادت، لطف حیران علی

در میان تنگ‌دستی‌ها، شهادت مرده بود
گر نبود او را دمادم روزی از خوان علی

کی شهادت با علی یک‌دم جدایی داشته‌ست؟
بوده این مسکین تمام عمر، مهمان علی!

با شهادت از رگ گردن علی نزدیک‌تر
او در این حسرت که بیند روی تابان علی

نیست چندان اعتباری گوهر جان را، «فرید»!
تا بگویم ای سر و جانم به قربان علی