دریغ

ستم‌گران همه از خشم، شعله‌ور بودند
به خون چلچله از تیغ تشنه‌تر بودند...

همان گروه که با دعوی مسلمانی
اسیر پنجۀ تزویر و زور و زر بودند،

همان گروه که از فیض صحبت معصوم
به زعم خود، همه اصحاب معتبر بودند

اگر نبود طلوع ستارۀ اسلام
هنوز در طلب کفر، ره‌سپر بودند

اگر نبود فروغ هدایت نبوی،
هنوز دشمن خون‌ریز یکدگر بودند

بهار وحی که چشم از جهان فرو می‌بست،
معاشران گل، از غصه خون‌جگر بودند

هنوز روی زمین بود چلچراغ امید،
که این گروه در اندیشۀ دگر بودند

در سقیفه گشودند و چشم دل بستند،
تمام مدعیانی که فتنه‌گر بودند

چه زود خاطره‌های غدیر رفت از یاد
چه زود در پی ایجاد شور و شر بودند

برای بستن دست برادر خورشید،
سپیده‌دم دَم دروازۀ سحر بودند

خدا گواست که در کوچۀ بنی‌هاشم
ز قدر و حرمت آن خانه، باخبر بودند

ولی دریغ که آن دست‌های نامحرم،
برای چیدن گل، همدم تبر بودند

بَدا به حال کسانی که روز غارت باغ
سکوت کرده و تنها نظاره‌گر بودند

کسی نگفت که نوغنچه‌های یاس کبود
درختِ طیبۀ وحی را ثمر بودند

کسی نگفت که این آیه‌های نورانی،
برای شوکت اسلام، بال و پر بودند...

شکست شاخۀ طوبی در آستانۀ در،
و خلق، شاهد الماس‌های تر بودند

به جز حمایت از باغبان چه می‌کردند؟
سه‌چار غنچه و یک گل، که پشت در بودند...