دست دعا

دلِ آگاه ز تن فکر رهايی دارد
از رفيقی که گران است جدايی دارد

منزل ماست كه چون ريگِ روان ناپيداست
ورنه هر قافله‌‏اى راه به جايى دارد

نيست ممکن که ز کارش گرهی باز شود
رهنوردی که غمِ آبله‌پايی دارد

دردِ درمان طلبی‌هاست كه بى‌درمان است
ورنه هر درد كه ديديم دوايى دارد

مژه بر هم نزد آيينه ز انديشهٔ چشم
خواب راحت نكند هركه صفايى دارد

اين كه از لغزش مستانه نمى‌‏انديشد
مى‌‏توان يافت كه دل تكيه به جايى دارد...

گر نسازد به ثمر کام جهان را شيرين
سرو آزادهٔ ما دست دعايی دارد