شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

دفتر هستی

تویی پیداتر از پیدا نمی‌یابیم پیدا را
چرا مانند ماهی‌ها نمی‌بینیم دریا را

نشانت می‌دهد جنگل، بیابان، رود، کوهستان
گمانم یک نفر آیینه‌کاری کرده دنیا را

نسیمی می‌وزد وقت اذان از دورهای دور
به آرامی نوازش می‌کند پلک سحرها را

تجلّی می‌کند حتی همین بید حیاط ما
اگر من هم بلد باشم تکلّم‌های موسی را

تو نامت را نوشتی جای جای دفتر هستی
ولی ما نابلد بودیم و گم کردیم معنا را