شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

راه پر حادثه

تن خاكی چه تصور ز دل و جان دارد؟
مگر این راه پر از حادثه پایان دارد؟

در بهاران مشو از یاد حقیقت غافل
جلوۀ اوست همه، آنچه گلستان دارد

سینه را آینۀ باغ شقایق كرده‌ست
خاطراتی كه دل از داغ شهیدان دارد

صبح جمعه دل ما هم نفس باد صبا
شكوه از فُرقت آن زلف پریشان دارد

جان ما لحظه به لحظه ز غمش سوخته است
چشم ما ثانیه در ثانیه باران دارد

آری این راه، به پایان نرسیده‌ست هنوز
راه عشق است بسی آتش سوزان دارد...

راه ما راه جهاد است، ره بیداری‌ست
امت واحده! برخیز كه وقت یاری‌ست

این همان راه خدا، راه فنا، راه بقاست
راه زهرا و علی، راه شهیدان خداست

این همان عهد ازل، عهد خدا با همه بود
كه وفادارترین فرد به آن فاطمه بود

همه دیدند شجاعانه به مسجد رو كرد
آری آن بانوی فرزانه به مسجد رو كرد

چشم پر ابر، ولی جلوۀ خورشیدی داشت
در پی غصب فدک، خطبۀ توحیدی داشت...

از خدا گفت و سپس نعمت بی‌پایانش
وای از آن دل كه اطاعت نكند فرمانش

خطبه می‌خواند و از آن نعمت برتر می‌گفت
آری آن روز ز الطاف پیمبر می‌گفت

گاه از امت و گاهی ز امامت می‌گفت
گاهی از سختی فردای قیامت می‌گفت

گفت مردم! نشده آتش دل، سرد هنوز
نگذشته‌ست ز داغ پدرم چندین روز

آه، لب بستن از این غم ز توان بیرون است
خواهم آرام نشینم! چه كنم؟ دل خون است!

همتی داشت در آن روز به اثبات علی
عزم آن یار خلاصه به همین نیست ولی

رفت در پشت در و سوخت به شوق مولا
شعله‌ها بر جگر افروخت به شوق مولا

با همان زخم جگرسوز برون زد، آری
معركه گرم جنون بود، به خون زد، آری

رفت دنبال علی تا كه علی را نبرند
دست بر جامۀ مولا... كه علی را نبرند

رفت در معركۀ خون و مصاف شمشیر
وای من بازوی زهرا و غلاف شمشیر

ناله زد ناله، از این ناله چه‌ها باید كرد
آری این نالۀ زهراست، حیا باید كرد...