شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

رحمت بی‌حساب

تشنگان را سحاب پیدا شد
رحمت بی‌حساب پیدا شد

در دل این کویر تفیده
بحر جوشید و آب پیدا شد

چشمِ چشم‌انتظارها روشن
روی حق بی‌نقاب پیدا شد

در جمال منورِ یک ماه
چارده آفتاب پیدا شد...

همه عالم تراب مقدم او
هیبت بوتراب پیدا شد

چشمتان روشن ای مسلمانان
روح اسلام ناب پیدا شد...

اهل ایمان امانتان آمد
که امام زمانتان آمد


او همان وجه ذات ذوالمنن است
عالمی را چراغ انجمن است

او همان کعبۀ وصال خداست
که وجودش مطاف مرد و زن است...

نه به بتخانه چون خلیل خدا
او به هر جا بت‌ است، بت‌شکن است...

بر لبش دم به دم کلام خداست
با خدا لحظه لحظه هم‌سخن است

گر چه ما دورش از وطن دیدیم
ماه مصر است و یوسف وطن است

هم به دستش زمام ملک وجود
هم امام تو، هم امام من است

آفرینش بود به فرمانش
پدر و مادرم به قربانش...


نه زمین باد نه زمان بی‌تو
شده دلگیر آسمان بی‌تو...

ذکر ما در هجوم ظلم و ستم
گشته «الغوث و الامان» بی‌تو

شعلۀ «الفراق» جای نفس
خیزد از سینۀ جهان بی‌تو...

نه به گل هست چشمِ دیدارم
نه به دل شوقِ بوستان بی‌تو

دور هم صبح جمعه‌ها تا کی
جمع گردند دوستان بی‌تو؟...

گرچه باشد چراغ بسیارش
مانده تاریک، جمکران بی‌تو

قبر پنهان مادرت زهرا
همچنان مانده بی‌نشان بی‌تو

تو که خورشید عالم جانی
تا به کی پشت ابر پنهانی...