شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

رسم است خیلی زود...

تقسیم کن یک بار دیگر آنچه داری را
در سجدۀ خود شور این آیینه‌کاری را

یک بار دیگر با همان دلواپسی بگذار
بین یتیمان محمد دست یاری را

بر خانۀ تو اولین بار آسمان بارید
لبخندهای اولین صبح بهاری را

از بخششت با ما ‌نصیبی هست بی‌پایان
من دیده‌ام لطفی ‌که اندک می‌شماری را

چیزی ندارم پیش‌کش، الا که با اخلاص،
پای غم زهرا بریزم اشک جاری را

با روضه‌ای که دوست داری، بین ابیاتم،
روشن کن امشب آتش این سوگواری را

تنها فقط بین شما رسم است خیلی زود
مادر به دختر می‌سپارد خانه‌داری را

زینب به مادر رفته یعنی خوب می‌فهمد
درد یتیمی را، غمِ این زخم کاری را

پس آستین را بُرد پیش چشم آن دختر
شاید نبیند چوب را، لب‌های قاری را