شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

روضۀ رضوان

نشسته‌ام به رواقی به گوشۀ حرمش
رها رهای رها زیر آبشار غمش

یقین به چشمۀ تسنیم دوست متصل است
که نور می‌چکد از روزن سپیده دمش

چه سال‌ها که هم‌آوای نوبتی‌خوانان
رسیده است به گوشم طنین زیر و بمش

به کاظمین و به مشهد سلام و عرض ادب
به حس و حال غریبانۀ شبیه همش

دم مسیح خراسان به لطف حق گرم است
برایتان چه بگویم ز لطف دم به دمش

چو پا گذاشت به ایران هزار چشمه شکفت
 هزار جان گرامی فدای هر قدمش

هوای روضۀ رضوان اگر به سر داری
بیا به سمت خراسان و روضۀ ارمش

به پادشاه و گدا و به عارف و عامی
خبر دهید که عام است سفرۀ کرمش

گره گشوده ز کارم به طرفةالعینی
به نام پاک جوادش چو داده‌ام قسمش...

هر آنچه داده به من لطف بی‌کران بوده‌ست
که راضی‌ام به زیادش که قانعم به کمش

شهید عشق شد و آرمید کنج بهشت
هر آن که رقص‌کنان رفت زیر تیغ غمش

چه افتخاری از این افتخار بالاتر
که شاعرش شده‌ام زیر سایۀ علمش

چه می‌شود که شبی نامۀ سیاه مرا
بگیرد و بنوازد به گوشۀ قلمش

سپاه منتقمانش همیشه بیدارند
یکی خبر برساند به اولیای دمش

نمی‌کنیم دل از این حرم، از این درگاه
قسم به مادر بی‌بارگاه و بی‌حرمش...