شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

روضۀ مادر

بغض کرد و گفت مردم! شعله‌ها از در گذشت
بر سر دختر چه آمد تا که بابا درگذشت

زد به سینه، چند یازهرای اشک‌آلود گفت
بعداز آن از چند و چون روضۀ مادر گذشت

روضه‌خوان رفت و به ظهر داغ عاشورا رسید
من‌ همان جا ایستادم... شعله‌ها از در گذشت

من میان کوچه بودم روضه‌خوان در کربلا
آه، آن شب بر دل من روضه‌ای دیگر گذشت

تازیانه رفت بالا و غلاف آمد فرود
تیغ پشت تیغ از جسم علی اکبر گذشت

شعله بود و محسن شش‌ماهه و دیوار و در
تیری آمد از گلوی تشنۀ اصغر گذشت..

ریسمان بر گردن حبل‌المتین انداختند
قافله از بین غوغای تماشاگر گذشت

ذکر حیدر داشت زهرا، مسجد از جا کنده شد
ذکر حیدر داشت مولا از دل لشکر گذشت

درد پهلو، زخم بازو... فاطمه از پا نشست
تیر و نیزه از تن فرزند پیغمبر گذشت

من سراپا اشک بودم، طاقتم از دست رفت
روضه‌خوان از ماجرای خنجر و حنجر گذشت

روضه‌ها اینجا گره می‌خورد، بابا رفته بود
هیچ‌کس اما نمی‌داند چه بر دختر گذشت