شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

زیارت‌نامه

آب و جارو می‌کنم با چشمم این درگاه را
ای که درگاهت هوایی کرده مهر و ماه را

چشم‌هایی را که حیران‌اند پشت «لا اله»
در خراسان تو می‌بینند «اِلّا الله» را

این تجلی‌گاه سلطان ازل، این کوه نور
برده است از یادها الماس نادرشاه را

با زبان بی‌زبانی بشنو از نقّاره‌ها
«وال من والاه» را و «عاد من عاداه» را

ای خراسانی‌ترین خورشید، روشن کن مرا
ما که می‌دانی نمی‌دانیم راه و چاه را

من زیارت‌نامه خواندم، شعرهایم مانده است
وقت داری تا بخوانم چند دفتر آه را؟

بیت‌هایم خانه بر دوش‌اند مانند خودم
راستش دعبل شدن سخت است این درگاه را

راز پهلوی تو ماندن را نمی‌دانم ولی
آخرش می‌پرسم از شیخ بهایی راه را...

شعر من با دوستت دارم به پایان می‌رسد
کاش می‌دادی جواب این جملهٔ کوتاه را