شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

سرمایۀ محبت

اشکی بوَد مرا که به دنیا نمی‌دهم
این است گوهری که به دریا نمی‌دهم

گر لحظه‌ای وصال حبیبم شود نصیب
آن لحظه را به عمر گوارا نمی‌دهم

عمری بوَد که گوشه‌نشین محبتم
این گوشه را به وسعت دنیا نمی‌دهم

در سینه‌ام جمال علی نقش بسته است
این سینه را به سینۀ سَینا نمی‌دهم

تا زنده‌ام ز درگه او پا نمی‌کشم
دامان او ز دست تمنا نمی‌دهم

سرمایۀ محبت زهراست دین من
من دین خویش را به دو دنیا نمی‌دهم

گر مهر و ماه را به دو دستم نهد قضا
یک ذره از محبت زهرا نمی‌دهم

امروز بزم ماتم زهرا بهشت ماست
این نقد را به نسیۀ فردا نمی‌دهم

در سایۀ رضایم و همسایۀ رضا
این سایه را به سایۀ طوبی نمی‌دهم