شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

سورۀ انسان

عطر بهار از جانب دالان می‌آید
دارد صدای خنده از گلدان می‌آید

این کوچه‌ها را آب و جارو کرده باران
این اولین روزی‌ست که مهمان می‌آید...

حالا دوباره بوی نان پیچیده اما
دارد یتیمی خسته، سرگردان می‌آید

مثل گلوبندت اسیری را رها کن
امشب اسیری بی سر و سامان می‌آید...

از برکت نانی که بخشیدید، هر سال
 بر خاک گندم‌زار ما باران می‌آید

شیراز، قم، مشهد، خدا را شکر بانو
عطر تو از هر گوشۀ ایران می‌آید

هرگز نمی‌گنجید در وصف قلم‌ها
مدح شما در سورۀ انسان می‌آید...