شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

سکوت غریبانه

مدینه می‌روی آهسته از بقیع بپرس
که راز گم شدن قبر مادر ما چیست؟
و آن مسافر تنها که نیمۀ شب‌ها
در آن سکوت غریبانه می‌نشیند کیست؟...

همین که رد شدی از کوچۀ بنی‌هاشم
به روی آن در و دیوار خسته دست بکش
که بوی سوختن جان می‌آید از خانه
که آستانۀ آن در هنوز هم زخمی‌ست

مدینه می‌روی از دور گنبدی پیداست
که هست سبز‌تر از باغ آرزو‌هایت
پر از طراوت مطبوع مسجد نبوی
در آن اذان معطر به سوی کعبه با‌یست

مدینه نقطۀ عطف زمین و افلاک است
صدای گام پیمبر هنوز می‌آید
و عاشقانه گره می‌خوری به تاریخی
که جز به روزنۀ دل نبا‌یدش نگریست