شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

عباس آب‌آور

آیینه، اشکِ کودکان؛ قرآن، علی‌اصغر
ای مشک! در سینه نمی‌گنجد دلم دیگر

باید که برخیزد، بتازد علقمه تشنه‌ست
این غیرت آتش‌نفس، عباس آب‌آور

ای نخل‌های شعله‌ور! آیا نمی‌بینید
گل‌های باغ عشق را پژمرده و پرپر؟

ای نخل‌های شعله‌ور! ای کاش می‌دیدید
برق شگفت اشک را در چشم یک خواهر

ای نخل‌های شعله‌ور! امید باید داشت
یک «یا حسین تشنه» تا آب است ره یکسر

ای نخل‌های شعله‌ور! این علقمه‌ست انگار
قربان رمز نام تو ای زادۀ حیدر

نام نجیبت رمز زیبای اجابت بود
این علقمه‌ست آری که پا نشناخته از سر

بر سُمِّ اسب باوفایم چهره می‌ساید
آرام و رام و ایستاده، خوب و فرمانبر

این آب چه سرد و گوارا می‌نماید، هان
جان می‌دهد یک جرعه‌اش، این زندگی‌آور

لب‌تشنه گل‌های معطر در خیام خویش
لب‌تشنه فرزندان پاک زادۀ کوثر

می‌ریخت آب از چار انگشتش به روی آب
انگار می‌زد آب با دست خودش بر سر...