شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

عروج پروانه

کسی محبت خود یا که برملا نکند
و یا به طعنه و دشنام اعتنا نکند

تمام شهر ز احوال من خبر دارند
قرار نیست دلی بشکند صدا نکند

به زنده ماندن شمع و عروج پروانه
که آشنای کسی ترک آشنا نکند

فراق بعد تو با هیچ عاشقی دیگر
چنان‌که با دل من کرده است تا نکند

به روی شانۀ هر کس جنازه‌ای بردند،
نشد که خواهر تو یاد بوریا نکند

قسم به دست امامت که خواهرت آن شب
محال بود برای تو جان فدا نکند...

به زیر تابش خورشید بستری دارم
چگونه یار به محبوب اقتدا نکند

به پشت‌گرمی پیراهن تو می‌میرم
کسی ز سینه‌ام این هدیه را جدا نکند