شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

عطر جانماز

باغ اعتبار یافت ز سیر کمالی‌ات
گل درس می‌گرفت ز اوصاف عالی‌ات

هفت آسمان، مسخّر عرفان ناب تو
هفت آسمان، محیط شهود جلالی‌ات

شب افتخار داشت تماشا کند تو را
در لحظۀ نماز، در اوج زلالی‌ات

با عطر جانماز تو تکریم می‌شوند
صدها فرشته بال زنان در حوالی‌ات

می‌رفت آبروی تجمّل میان خاک
تا شهره شد حکایت ظرف سفالی‌ات...

ای شهر پر ز آینه، ای خانه خانه نور
ما نیستیم عاقبت آیا اهالی‌ات!؟

نسل تو چشمه چشمه در آفاق جاری است
کوری خصم طعنه‌زن لااُبالی‌ات

امّا توان حضرت خورشید را گرفت
صرف تصوّر سفر احتمالی‌ات!

حالا ز غم تهی‌ست دلِ از صفا پُرَت
از یاد تو پر است ولی جای خالی‌ات!